۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

باید چیزی باشد، جایی، ظرفی - هر چه، قابل لمس ـ غیر از حافظه که بشود لبخند‌ها، التهاب چشم‌ها، بوها، گرمی‌ها، نرمی‌ها را تویش ذخیره کرد برای وقتی نداری‌شان؛ برای وقتی که دستت کوتاه‌تر از آن‌ست که دراز کنی و با چنگ‌زدنی به‌شان برسی. باید بشود لذت لحظه‌ها را قطره‌به‌قطره موبه‌مو کنسانتره کرد برای وقت دل‌تنگی و دوری و بعد، قطره‌ها را با احتیاط ـ انگار که اکسیر ـ یکی پس از دیگری چکاند توی گلوی دل.

پس چه غلطی می‌کنند این دانشمندها از صبح تا شب؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر