۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

صدای کولر خانه‌ی خودمان از راست و صدای کولر همسایه‌ی پشتی از چپ می‌آید. در اتاقم را بسته‌ام سر ظهر گرما از ترس خنکی بیرون؛ باد کولر مستقیم و خیلی سرد است و مسلمن از طاقت منِ جوجه‌ماشینی با این ابهت‌ام خارج. جا خوش کرده‌ام پشت میزم، بلندبلند فکرهایم را توییت می‌کنم، دفترچه یادداشتی گذاشته‌ام زیر دستم اما و مهم‌ترها و اساسی‌ترهایش را روی کاغذ فکر می‌کنم.
چشمم می‌خورد به لیستی که قبل‌تر نوشته بودم از کارهایی که باید به‌شان رسیدگی کنم و از زمستان پارسال هنوز مانده؛ عقب‌ام. از قول و قرار «خودت را بنویس، روی کاغذ بنویس» دوم تا کلاس زبان، تا تکست‌ها و یادداشت‌ها، تا کتاب‌هایی که این چندماه فقط خریده‌ام و به جز شعرها هیچ‌کدام‌شان را نخوانده‌ام، تا همه‌ی مقاله‌هایی که دسته‌بندی شده باید بخوابم و بچسبانم‌شان به داشته‌های روزهای کلاس تفکر و خلاقیت و الخ.
زشت‌ترین کاری که می‌کنم هم ویدئوچک کردن رویدادهای پارسالِ شمسی و قمری همین موقع از روی تایم‌لاین است، که بابت این حجم از شناعت از خودم شرمنده‌ام و خجالت می‌کشم؛ قول داده‌ام تمام‌ش کنم، این آخرین بار باشد؛ نهایتن هم تا اول شهریور پشت دستم نمی‌زنم برای تنبیه و با خودم کاری ندارم، اما بعدش... و ای‌وای از بعدش اگر سرم را نیاندازم پایین و برنگردم سر زندگی جدیدی که اعلام رسمی‌اش در سفر اصفهان امسال بود (که ای‌وای از سفر اصفهان).
این وسط اما، میان این‌همه رخوت و درماندگی، یکی مهسا وحدت دارد زمزمه‌هایی می‌کند برای خودش که نه گوشم می‌گذرد ازش، نه دلم. به این فکر می‌کنم که فعلن هیچ خوب و بدی را نمی‌دانم، کمی دیگر باید بخوابم و بیدار بشوم تا تصمیم بگیرم، الان وقت هیچ‌چیز نیست جز همین ترانه‌ی Bornای که مهسا وحدت با آن مرد می‌خواند...
«تا می‌شوم در یاد تو
ره می‌زنم بر جان تو
بهر خیال عاشقی
لیلا شوم بر بال تو
لیلای بی‌مجنون من‌م
مجنون تویی، لیلا تویی
جان و تنی، جان و تنی
مجنون بی‌لیلای من...»
listening to ‎مهسا وحدت / آلبوم «بوی خوش وصل»‎.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر