۱۴۰۰ مرداد ۲۸, پنجشنبه

نامه‌های روز چندم

دیروز ستاره پیغام داد، خیلی ساده و بی‌تکلف نوشت: رعنا، خوبی؟
بعد گفت خواب‌مان را دیده؛ سه تایی دور هم جمع شده بودیم و تو گفتی که همه‌ی این‌ها مسخره‌بازی بوده، الکی بوده، گفتی که می‌خواستی سربه‌سرمان بگذاری، گفتی که نمرده‌ای. می‌گفت توی خوابش من با تو سرسنگین بودم و از این بازی که راه انداخته‌ای دلخور. براش نوشتم «کاش واقعا مسخره‌بازی بود...» کاش همه‌ی این دو ماه یک خواب طولانی بود که داشتیم دسته‌جمعی می‌دیدیم، بیدار می‌شدیم و ریحانه می‌گفت همه‌ش الکی بود، داشتم سربه‌سرتان می‌گذاشتم.


چه کسی واقعا خبر دارد؟ اگر این یک خواب باشد که بیداری با مرگ بیاید.. .