۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

من برایت از شعر می‌نویسم، شعر می‌نویسم، از شفا می‌نویسم، شفا می‌نویسم. تکلیف ما رعایت رویاهاست. زندگی در شفا ادامه دارد، عشق ادامه دارد، امید ادامه دارد. من هم یکی از میان شما، یکی از شما، از همین بسیاران بی‌دریغ‌ام. بسیارانی در من زیسته و من در بسیارانی زندگی کرده‌ام. ما زنده می‌مانیم، ما باید زنده بمانیم. شعر... خوب است، باران خوب است، بوسه خوب است؛ بوسیدن بی‌پایان در تو شدن، با تو شدن، از تو شدن.

ـــ سیدعلی صالحی، مقدمه‌ی «ما نباید بمیریم/ رویاها بی‌مادر می‌شوند»
پ. ن: سیدعلی صالحی و مقدمه این کتابش را بی‌نهایت دوست دارم.

۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه

می‌تونی راحت اعتماد نکنی، می‌تونی شریفانه بارها و بارها تا زمانی که مطمئن بشی آزمایش و آزمون کنی‌ش، می‌تونی - عاقلانه و دور از خوش‌بینی‌های احمقانه‌ی مرسوم - حتا یه گوشه کنج ذهن‌ت تو خفا و بی‌سروصدا، احتمال و درصدی منطقی برای بروز هر خطایی در نظر بگیری؛ اما از روزی که مطمئن شدی و سرتیفیکیت اعتماد ُ صادر کردی، دیگه حق نداری نگرانی‌ها و ترس‌هاتُ بازم بذاری جلوی چشم‌ت توی ویترین که خون به جیگر خودت و دیگران و روزگار بکنی.