۱۳۹۹ فروردین ۶, چهارشنبه

سالی که بیش از یک سال بود

اتفاقات ۱۳۹۸ به ترتیب وقوع:

• فیکس کردن تاریخ برنامه تولد سورپرایز کامران که از بهمن سال قبل برنامه‌ریزی شده بود
• سیل تو استانای غربی
• گند خوردن به اعصاب برای دروغ مصلحتی آدم سمی من‌باب مهمونی تولد
• تموم شدن عید با درد و غم دوری یار در سفر
• تولد کامران
• تولد خودم
• سفر ارتحالیدی
• سفر دوم
• گرفتن تصمیم نهایی برای ازدواج و برنامه‌ریزی تاریخ‌های پیشنهادیش
• دیدار با مامانم
• آغاز رو شدن دست اون آدم سمی و دروغای بی‌پایانش
• دیدار با مامانش
• خواستگاری
• نامزدی
• تولد مامان و سورپرایزش با تشریف‌فرمایی داماد 
• آغاز آخرین دوره‌های بستری شدن بابارضا تو بیمارستان
• حذف همیشگی آدم سمی
• خداحافظی با بیپ‌تونز
• ورود به شرکت جدید
• عقد
• اتفاقات تلخ آبان که ۱۵۰۰ نفر به خاطر اعتراض به گرونی بنزین سر به نیست شدن، اینترنت یک ماه تموم قطع شد و کسب‌وکارهای آنلاین کمر خم کردن
• تولد بابا
• مهمونی ماهگرد خونه مامان کامران
• فوت بابارضا (فردای مهمونی)
• مراسم چهلم و درآوردن لباس سیاه عزا
• حمله سپاه به هواپیمای مسافربری اکراینی که جیگرمونو سوزوند
• اسباب‌کشی به محل جدید شرکت
• مهمونی شرکت جدید و شیرینی دادن به خونواده‌ها که مصادف شد با روز مادر
• روز پدر و‌‌ روز مرد
• ورود ویروس کرونا و آغاز فاجعه در سطح کشور
• تولد علیرضا
• تولد مامانش

سال ۹۸ سال  تلخ و تیره‌ای بود؛ تجربه‌های سیاه و سهمگین زیاد جمعی و فردی عمیقی داشت که اگر اتفاق شیرین کامران نبود هرگز به آینده چشم نمی‌دوختم. شبیه آدمای نجات‌یافته‌ام ته فیلمای آخرالزمانی: بهت‌زده، غمگین، گیج و گنگ،  خوشحال از هنوز زنده بودن و داشتن عشق.

۱۳۹۸ اسفند ۱۴, چهارشنبه

اولین و آخرین حرف، حرف هرروز و هنوزه!

اگر ازدواج نمی‌کردیم، هرگز چشم‌مان به واقعیت یک‌دیگر باز نمی‌شد؛ واقعیات زیبا و زشت هم، واقعیاتی که فقط در هم‌جواری بی‌حایل عریان می‌شود. حقایقی که حتی هر مقدارش را که پیش‌تر دیده باشی و زیسته باشی‌اش، باز هم آن قدر واقعی و عینی نیستند که حالا. حالا بعد از این موانستی که از پس زیستن در زیر یک سقف ـ سقفی که البته مال خودمان نیست، به بیان درست‌تر سقف پدرومادرهایمان است ـ توقع‌ام از مرد اول زندگی‌ام، روزبه‌روز واقعی‌تر از پیش می‌شود و انتظاراتم را مدام متناسب با قامتش دوباره و دوباره اندازه می‌کنم.
خوش به حالت که اغلب از انتظار من فراتری.
طفلک دلم که گاهی جوانه‌های سبز امیدش را با دست خودش می‌چیند و پرپرش را روی زمین می‌اندازد و گذر می‌کند... .

۱۳۹۸ اسفند ۱۲, دوشنبه

رسیدن به تو
رسیدن به بهترین قسمت رویاهاست
لبخندی که از دیدنت
بر چهره‌ها می‌نشیند
شعر است.
فقط پیدا کردن تو
آدم را شاعر می‌کند
نه از دست دادنت.


ـــ رسول یونان