ما یه تاریخای بامزهای داشتیم. داشتیم چون الان دیگه نداریم. مثلا ۸م (شهریور) سالگرد نامزدی ما بود، ۹م سالگرد عروسی ریحانه، ۱۰م سالگرد عقد ارکیده؛ یعنی این طوری میشد که همهمون با هم یا مشغول خود مراسم یکیمون بودیم یا از سال بعدش تو فکر برنامههای سالگردش که چه شکلی باید جشن گرفته شه.
ریحانه!
روزی نیست که دلیلی بهت فکر نکنم و یادت نیفتم، من عادت داشتم با تو و همراه با تو به همه چیز فکر کنم، با چشم تو یکبار همه چیز رو ببینم و با حرف تو هر چیز رو معنا کنم. این روزها دلم نمیخواد به چیزی فکر کنم، چیزی ببینم، چیزی رو معنا کنم، چون تو نیستی و همهی این کارها بدون تو برام بیهودهست. همهی دنیا بیهودهست وقتی دو ماه و شش روزه که هیچ کلامی بین من و تو رد و بدل نشده؛ بیهودهست وقتی سومین سالگرد عروسیتون رو نیستی که برنامه بریزی چه جوری بگیری یا نگیری، آخر شب با کلماتی که فقط تو میتونستی اونطور بهشون معنا و شکوه ببخشی پست یادگاری بذاری... چهقدر جای خالیت بیپایانه دختر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر