زیاد از خودم میپرسم آخرین باری که از ته دلم ذوق کردم کی بود؟ جواب اولش «یادم نمیآید» است، جواب دومش هم این است که آخرین باری که از ذوق چند روز روی هوا بودم جوری تهش خراب شد که دو هفته دُژَم بودم. دمق. پکر. اشکم دم مشکم بود؛ البته اینیکی مثل همیشه.
مدتهاست خیلی مضطربم. بینهایت استرس دارم. مدام نگرانم؛ نگران اتفاقهایی که باید بیفتد و اتفاقهایی نباید بیفتد و بدتر از همه: اتفاقهایی که هرگز نخواهند افتاد و اصلا استرس آن هم این همه به کار نمیآید.
حالا واقعا اگر دیگر از ته دلم ذوق نکنم چی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر