یک. از افطار گذشته، میز افطار را جمع کردهایم و نشستهام پای تلهویزیون
به سریال دیدن. پسرک رفته دنبال فوتبال شبانه با رفقایش و مامان در
آشپزخانه فکر شام است و سحری ما. سریال شبکه سه تمام شده و دارم با
خوانندهای که هیچوقت دوستش نداشتهام ترانهای را همنفس میخوانم که
تنها پس از یکبار شنیدن حفظ شدهامش و به جانم نشسته.
دو. ساعتی از پایان سریال گذشته. جلوی آینه ایستادهام موهایم را خشک کنم. چتریهایم را میریزم توی پیشانیام. دو تار موی سفید جدید لابهلای مشکیها پیدا میکنم. با ذوق و تعجب به مامان که دارد از جلوی در اتاقم رد میشود اعلام میکنم «دو تار سفید جدید!» و فکر میکنم که هدیهست. تارهای سپید هدیهی روزهاییاند که بر سر ما و از سر ما میگذرند. سشوار بهدست فکریام که از هر روشی حساب کنی موی سپید برای مرد جذابتر است و ایوای به جوگندمیها و فلقلنمکیهایشان.
سه. نشستهام پشت میزم پای کامپیوتر. باد خنک و سبکی از درب بالکن اتاق پذیرایی وارد خانه میشود، راه اتاقم را پیدا میکند، با بوی نم باران از سر و کولم بالا میرود، خودش را به پنجره میکوبد و راه خروج را به سمت حیاط خلوت پشت اتاق پیدا میکند؛ صدای کسی که هیچوقت دوستش نداشتهام را با خودش نمیبرد اما و میگذارد هنوز «ازت متشکرم رویای روشن» بخواند زیر گوشم. شب سبکیست. بیرون هم باران میآید و من؟ یک :) ِ سبکم امشب.
دو. ساعتی از پایان سریال گذشته. جلوی آینه ایستادهام موهایم را خشک کنم. چتریهایم را میریزم توی پیشانیام. دو تار موی سفید جدید لابهلای مشکیها پیدا میکنم. با ذوق و تعجب به مامان که دارد از جلوی در اتاقم رد میشود اعلام میکنم «دو تار سفید جدید!» و فکر میکنم که هدیهست. تارهای سپید هدیهی روزهاییاند که بر سر ما و از سر ما میگذرند. سشوار بهدست فکریام که از هر روشی حساب کنی موی سپید برای مرد جذابتر است و ایوای به جوگندمیها و فلقلنمکیهایشان.
سه. نشستهام پشت میزم پای کامپیوتر. باد خنک و سبکی از درب بالکن اتاق پذیرایی وارد خانه میشود، راه اتاقم را پیدا میکند، با بوی نم باران از سر و کولم بالا میرود، خودش را به پنجره میکوبد و راه خروج را به سمت حیاط خلوت پشت اتاق پیدا میکند؛ صدای کسی که هیچوقت دوستش نداشتهام را با خودش نمیبرد اما و میگذارد هنوز «ازت متشکرم رویای روشن» بخواند زیر گوشم. شب سبکیست. بیرون هم باران میآید و من؟ یک :) ِ سبکم امشب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر