۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز*

مرحوم آیت‌الله بروجردی در درسشان می‌گفتند: «مردم عقایدشان را از راه استدلال یاد نگرفته‌اند، مردم عقایدشان را از ما گرفته‌اند؛ من را دیده‌اند، معتقد شده‌اند. فقط زبان ما نبوده، عملکرد ما نیز برای مردم دلیل بوده است». آقای بروجردی، این قصه را زیاد نقل می‌کردند که دزدان به قافله‌ای حمله کرده و آن را غارت کردند. وقتی اموال دزدی را جمع کردند، بقچه‌ای را باز کردند. دیدند کاغذی داخل آن است. رئیسشان کاغذ را برداشت دید بسم الله نوشته. خدم و حشم را صدا کرد که صاحب بقچه را بیاورید. پیرزنی آمد. گفت: چرا این را نوشتی؟ گفت: نوشتم تا بسم الله اموالم را حفظ کند. رئیس دزدها گفت: «خب حفظ کرد، ببندید و به او پس بدهید تا برود». راهزنان اعتراض کردند که ما جان‌مان را به خطر می‌اندازیم که پولی گیرمان بیاید، تو حالا پس می‌دهی؟ رئیس رو به آن‌ها کرده و می‌گوید: «ما دزد مال هستیم، دزد عقیده که نیستیم. اگر این بقچه را می‌گرفتم، عقیده‌اش از بسم الله سلب می‌شد»
این نوشته را جایی خوانده‌ام، نثرش کار من نیست. بعد از خواندن‌ش به این فکر کردم که ما خیلی مرد هستیم که صاحب اسم اعظم، خودش، بقچه‌ی «بسم الله»دارمان را به دفعات، قدم‌به‌قدم می‌گیرد و پس نمی‌دهد ولی عقیده‌مان از بسم الله سلب نمی‌شود. داستان چی‌ست دقیقن؟ امتحان؟ تمرین برای ظرفیت‌افزایی؟ پرچم سفید کجاست؟ من تسلیم‌ام. بارالهای قشنگم! مسابقه را که بی‌خیال نمی‌شوی لااقل بین دو نیمه استراحت بده نفس بکشیم، چه خبر است هی پشت هم پشت هم؛ خسته شدم.


پ.ن: مصرعی‌ست از ادیب نیشابوری؛ توصیه می‌کنم بخوانید، بسیار دل‌نشین است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر