من آدمهایی را میشناسم که کفتار رابطههای مردماند.
یعنی یا خودشان عرضهی شکار ندارند یا طبیعتشان این است یا هرچی، گوشهای مینشینند و رابطههای زنده را رصد میکنند تا روزی برسد که دختر رابطه ــ یا چه میدانم، شاید هم پسرش ــ برود یک گوشه بنشیند و شروع کند به زاری کردن سر جنازهی رابطهاش تا کفتار مردهخوار از راه برسد. برود دست دختر را بگیرد توی دست خودش، سرش را بگذارد روی شانهاش و بگوید «گریه کن گریه قشنگه، گریه سهم دل تنگه» تا دختر تتمهی دلش را هم از رابطهمرده بردارد تا آن روز که دلبریهای کفتار کار خودش را بکند آخر.
البته که من کفتاری را ندیدهام که به قصد شکار آمده باشد. کفتار شکار نمیکند، بازیبازی میکند آنقدر که خسته شوی، بازیبازی میکند آنقدر که صبرت تمام شود و به زبان بیاوری «بکش لامذهب و خلاصم کن»، بازیبازی میکند تا به پایش بیافتی که... و او دمش را روی کولش بگذارد و با شکمی که همیشه سیر است راهش را بکشد و برود و همانطور که به رفتنش ادامه میدهد بلند بلند بگوید «من پیرتر و خستهتر و ناتوانتر از آنم که تو را شکار کنم. اصلا حیف تو ــ دلبرک جوان! ــ که من شکارت کنم»... تا هر وقت شیری به شکار بیاید، از لای بوتهای چیزی چشمهای دوباره منتظرش را توی چشمهای دلبرک بریزد و بوی مرگ را توی هوا پخش کند.
یعنی یا خودشان عرضهی شکار ندارند یا طبیعتشان این است یا هرچی، گوشهای مینشینند و رابطههای زنده را رصد میکنند تا روزی برسد که دختر رابطه ــ یا چه میدانم، شاید هم پسرش ــ برود یک گوشه بنشیند و شروع کند به زاری کردن سر جنازهی رابطهاش تا کفتار مردهخوار از راه برسد. برود دست دختر را بگیرد توی دست خودش، سرش را بگذارد روی شانهاش و بگوید «گریه کن گریه قشنگه، گریه سهم دل تنگه» تا دختر تتمهی دلش را هم از رابطهمرده بردارد تا آن روز که دلبریهای کفتار کار خودش را بکند آخر.
البته که من کفتاری را ندیدهام که به قصد شکار آمده باشد. کفتار شکار نمیکند، بازیبازی میکند آنقدر که خسته شوی، بازیبازی میکند آنقدر که صبرت تمام شود و به زبان بیاوری «بکش لامذهب و خلاصم کن»، بازیبازی میکند تا به پایش بیافتی که... و او دمش را روی کولش بگذارد و با شکمی که همیشه سیر است راهش را بکشد و برود و همانطور که به رفتنش ادامه میدهد بلند بلند بگوید «من پیرتر و خستهتر و ناتوانتر از آنم که تو را شکار کنم. اصلا حیف تو ــ دلبرک جوان! ــ که من شکارت کنم»... تا هر وقت شیری به شکار بیاید، از لای بوتهای چیزی چشمهای دوباره منتظرش را توی چشمهای دلبرک بریزد و بوی مرگ را توی هوا پخش کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر