یه وقتایی خیلی عادی نشستیم روبهروی هم، داریم از زمین و زمان حرف میزنیم؛ غر کاری میزنیم، حرف از دستور زبان فارسی میزنیم و به ریشههای زبانشناسی میرسیم، موسیقی رو حرفهای به چالش میکشیم... همون جوری که توی چشماش زل زدم دارم گوش میدم میپرسه «چیــه؟!» و این چیه رو در حالی میگه که ردیف دندوناش از پشت حال خوب یه لبخند مخصوص این موقعهاش داره خودنمایی میکنه، لپاش دو طرف لباش گرد و گردویی شده، همون لپای خوشحال حالت چشماشو تغییر دادن و نوره که داره از نگاهش میریزه بیرون.
اوایل جواب «هیچی» منو نمیپذیرفت، اصرار میکرد که نگاهتو توضیح بده. بعدها توضیحمو یاد گرفت؛ یاد گرفت که در اون لحظات دارم بهش افتخار میکنم، دارم سپاسگذاری میکنم که از میون تمام آدمهای دنیا اونه که جلوی من نشسته و میتونم اینقدر عمیق و پیوسته باهاش حرف بزنم، حالم خوبه که از هر دری و هر دغدغهای میتونم باهاش حرفهای جدی و مهم بزنم و نترسم که روزی یا حتی لحظهای حرف و موضوعی نداشته باشیم برای گفتن، اشتیاقی نداشته باشیم برای شنیدن. قربونصدقهی اون نگاه معنیدارم یه «دورت بگردم» ساده نیست. راستشو بخوام بگم هنوز هم جواب هیچی رو ازم قبول نمیکنه؛ دوست داره که هربار همهی اینا رو براش مرور کنم، دوست دارم هربار که اینا رو مرور میکنم کشف تازهای رو ـ قربونصدقهی منحصربهفردی رو ضمیمهش کنم.
•••
اول این نوشته، میخواستم از قشنگی رفتار سادهای حرف بزنم که رفتهرفته ناخواسته و ناخودآگاه به رفتار رمزی عاشقانهی تکرارشوندهای بین دو نفر تبدیل میشه که فقط خودشون دو تا رازش رو میدونن؛ اما در آخر به این نتیجه رسیدم که رمزهای دونفره چیزهایی فراتر از صرفا یک رفتار یا قرارداد زیبا و حالخوبکن عاشقانهن. به قفل و کلیدهایی مانند هستن در دست هر دو نفر، که حریم رابطه رو ـ حریم دنیای بیانتهای دونفره رو برای خودشون محکمتر میکنن و با چفت و بست از تمامیتش نگهبانی میکنن.
* تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی [ــ حافظ، غزلیات]