۱۴۰۱ شهریور ۹, چهارشنبه

مانده بودی اگر نازنیم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

امروز سالگرد عروسی شماست ریحانه. البته فکر می‌کردم فرداست. اشتباه می‌کردم.

چند روز که توی لپ‌تاپ قدیمی می‌چرخیدم، عکس آن روزی را دیدم که برای بار آخر رفته بودیم تا لباس «باشکوه» عروسی‌ات را پرو کنی. از بین همه‌ی کلمات که برای توصیف لباست به خدمت گرفته بودی، ما آن «باشکوه» را دست گرفتیم و کلی به وجنات و سکنات قلنبه‌سلنبه‌ش خندیدیم. من تا به حال همراه هیچ عروسی برای خریدهای عروسی‌اش نبودم، به گمانم بعدها هم نباشم. نمی‌دانم. ولی ما همه‌ی شهر را با هم برای لباس تو دوتایی زیر پا گذاشته بودیم که بقیه را سورپرایز کنیم. من با تو این‌طرف سورپرایز ایستاده بودم. طرف باخبری. طرف باشکوه باخبری. فکر کنم برای یکی از اولین مناسبت‌های سالگردهایتان اما این‌بار در خانه‌ی قشنگ‌تان بود که یکی از عکس‌های عروسی را دوتایی با هم انتخاب کردیم. عکس را خودم ادیت کردم، خوب یادم هست. روزی که با کامران پاگشایمان کردی، من و کامران روبه‌روی دیوار همان عکس نشستیم سر میز شام. یک‌بار دیگر متحیر لباست شدم. واقعا باشکوه بود. لباس واقعا بی‌نظیر و یگانه‌ت با دو و نیم متر دنباله.

 

دو هفته‌ای می‌شود که فکر و ذکرم شده آن دیوار کنار میز ناهارخوری‌ خانه‌ی شما دو نفر که عکس عروسی‌تان روی آن بود. شنیدم از آن خانه چیزی نمانده. از خودم می‌پرسم هیچ‌چیز یعنی حتی همان یک عکس؟