باید چیزی باشد، جایی، ظرفی - هر چه، قابل لمس ـ غیر از حافظه که بشود
لبخندها، التهاب چشمها، بوها، گرمیها، نرمیها را تویش ذخیره کرد برای
وقتی نداریشان؛ برای وقتی که دستت کوتاهتر از آنست که دراز کنی و با
چنگزدنی بهشان برسی. باید بشود لذت لحظهها را قطرهبهقطره موبهمو
کنسانتره کرد برای وقت دلتنگی و دوری و بعد، قطرهها را با احتیاط ـ انگار
که اکسیر ـ یکی پس از دیگری چکاند توی گلوی دل.
پس چه غلطی میکنند این دانشمندها از صبح تا شب؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر