شب، زنیست خسته که لیوان بزرگ چای داغاش را بغل کرده؛ نسیم خنک ِ ساعت
دوازدهونیم شب، بیاجازه از پنجره سر میکشد توی اتاق، دور لطاقت تناش
میپیچد، گیسهای بلندش را کنار میزند و بیهوا پشت گردنش را میبوسد.
شب، زنی مست بوسهست که با لیوان بزرگ چای یخ کردهاش به خواب میرود... .
شب، زنی مست بوسهست که با لیوان بزرگ چای یخ کردهاش به خواب میرود... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر