فکر کنم تقریبا هیچوقت نتونستم از آدمای عزیز زندگیم درست عذرخواهی کنم. عذرخواهیکردن از عزیزترینهام جزو سختترین کارهای دنیاست برام. وقتی میخوام برم جلو بگم ببخشید اشتباه کردم تقصیر من بود یا هرچی، بغض گلومو میگیره خفهم میکنه، چشمام میسوزه بعدشم اشک میاد عین یه پردهی کلفت میشینه روی چشمام دیگه هیچجا رو نمیبینم، صدام میلرزه... بالاخره جون میکنم و مراسم عذرخواهی انجام میشه. اما به چشم خودم آخرش میشه مثل اون خورشت بادمجونی که پختم و هرکاری کردم شکلش آبرومند از آب بیاد، نشد؛ هرچند که خوشمزه بود ولی.
میخوام بگم لازمه معذرتخواهی کنم ولی نمیتونم، نه از ترس اینکه خرابتر کنم، نه؛ میترسم معذرتخواهی کنم و بشه اون خورشت بادمجونه که ریخت نداشت ولی خوشمزه بود. نمیشه این بار معذرتخواهی کنم و بشه خوشت کرفس، فرم و محتوا آبرومند؟
میخوام بگم لازمه معذرتخواهی کنم ولی نمیتونم، نه از ترس اینکه خرابتر کنم، نه؛ میترسم معذرتخواهی کنم و بشه اون خورشت بادمجونه که ریخت نداشت ولی خوشمزه بود. نمیشه این بار معذرتخواهی کنم و بشه خوشت کرفس، فرم و محتوا آبرومند؟