دیشب قبل از اینکه خوابم ببرد یکی ناگهانی شروع کرد به خواندن بیتی در ذهنم، و از وقتی هم که بیدار شدهام در تاکسی و حتا همین حالا که پشت میز اداره نشستهام و دارم متن زیر دستم را ویرایش میکنم، هی زیرلبی برای خودش زمزمه میکند:
آهای تو که یه «جونم»ت هزارتا جون بها داره
بکش منُ با لبی که بوسهشُ خون بها داره
دلم میخواهد فکر کنم امروز روز خوب ختم بهخیری خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر