یک. رفتار خشونتآمیز پلیس آمریکا، شهروند سیاهپوست آمریکایی را میکشد و به دنبال آن مردم در شهرهای مختلف آمریکا به حکم دادگاه مبنی بر عدم پیگرد قضایی این پلیس سفیدپوست، واکنش نشان میدهند و سرسری از کنار ماجرا نمیگذرند. شهروندان مقابل حقوق دیگران احساس مسئولیت میکنند. مردم خودشان را از هم جدا نمیبینند؛ این یعنی سمپاتی، همان «چو عضوی به درد آورد روزگار...».
دو. برای نشریهای سازمانی دنبال مطلبی میگردم درمورد تجربههای موفق زیباسازی فضای شهری که ترجمه کنم. جالبترین نکتهای که در جستوجوهایم بهش رسیدم اینست که مردم برای شهرشان دل میسوزانند؛ خیلیها دوست دارند هنرشان را خرج نمای شهر بکنند تا دیگران هم لذت ببرند و جالبتر اینکه هنوز به موردی برخورد نکردهام که از دولتشان مطالبهی مالی کرده باشد، اغلب دست کردهاند در جیب خودشان یا از NGOها کمک گرفتهاند. منظور اینکه آنانی که کاری از دستشان برمیآمده دست روی دست نگذاشتهاند تا نهاد قدرتمند دولت اولین قدم را بردارد، هرکس سهم خودش را پرداخته است بهجای اینکه غرغر کند و ناله بزند.
سه. چند روز پیش که برمیگشتم خانه، خانمی مدتی طولانی در مسیر با تلفن صحبت میکرد که خواهش و تذکر محترمانه بابت قطع کردن تلفن یا لااقل آرام حرف زدن هم افاقه نکرد. وقتی دیدم قرار نیست به حق مسلمم احترام بگذارد، تصمیم گرفتم از اعتراضم کوتاه نیایم. به راننده گفتم که نگه دارد تا پیاده شوم؛ راننده خواست که کوتاه بیایم و تخفیف بدهم، تاکید کردم که دارم آزار میبینم و دلیلی ندارد که به آزار تن بدهم. راننده از آن خانم خواهش کرد که به مکالمهاش پایان بدهد، در جواب، خانم صدایش را بلند کرد که «تو تاکسی نیستی، تازه صدای رادیوی خودت هم بلند است». جوانک راننده خیلی صبوری متانت به خرج داد که برخورد تندی نکرد و صرفن خواهش کرد که ماشین را ترک کند.
چهار. نامهربانیم ما و به نامهربانی کردن عادت کردهایم؛ به نامهربانی دیدن تن دادهایم و راضی شدهایم. این را در حالی میگویم که مدتیست خودم را بردهام زیر ذرهبین و به بیرحمانهترین شکل ممکن خودم را سیبل کردهام و دارم جوری خودم را زخمی میکنم که انگارنهانگار که این منام، «من ِ خودم». و چه کسی عزیزتر از خودِ آدم؟ [خدا و مادر را چند لحظه ـ تا آخر این نوشته ـ بگذارید کنار لطفن] چه کسی مهربانتر از خود آدم به خودش؟ دارم بررسی میکنم چه طور شد که اینقدر نسبت به خودم نامهربان شدهام... دارم فکر میکنم اگر همینطور ادامه بدهم ممکن است برای همیشه یادم برود که باید با خودم مهربانتر باشم، و مسلمن وقتی خیرم به خودم نرسد، به هیچکس دیگری هم نخواهد رسید. باید بروم با خودم مهربان بشوم دوباره. نامهربانی حق هیچکس نیست.
دو. برای نشریهای سازمانی دنبال مطلبی میگردم درمورد تجربههای موفق زیباسازی فضای شهری که ترجمه کنم. جالبترین نکتهای که در جستوجوهایم بهش رسیدم اینست که مردم برای شهرشان دل میسوزانند؛ خیلیها دوست دارند هنرشان را خرج نمای شهر بکنند تا دیگران هم لذت ببرند و جالبتر اینکه هنوز به موردی برخورد نکردهام که از دولتشان مطالبهی مالی کرده باشد، اغلب دست کردهاند در جیب خودشان یا از NGOها کمک گرفتهاند. منظور اینکه آنانی که کاری از دستشان برمیآمده دست روی دست نگذاشتهاند تا نهاد قدرتمند دولت اولین قدم را بردارد، هرکس سهم خودش را پرداخته است بهجای اینکه غرغر کند و ناله بزند.
سه. چند روز پیش که برمیگشتم خانه، خانمی مدتی طولانی در مسیر با تلفن صحبت میکرد که خواهش و تذکر محترمانه بابت قطع کردن تلفن یا لااقل آرام حرف زدن هم افاقه نکرد. وقتی دیدم قرار نیست به حق مسلمم احترام بگذارد، تصمیم گرفتم از اعتراضم کوتاه نیایم. به راننده گفتم که نگه دارد تا پیاده شوم؛ راننده خواست که کوتاه بیایم و تخفیف بدهم، تاکید کردم که دارم آزار میبینم و دلیلی ندارد که به آزار تن بدهم. راننده از آن خانم خواهش کرد که به مکالمهاش پایان بدهد، در جواب، خانم صدایش را بلند کرد که «تو تاکسی نیستی، تازه صدای رادیوی خودت هم بلند است». جوانک راننده خیلی صبوری متانت به خرج داد که برخورد تندی نکرد و صرفن خواهش کرد که ماشین را ترک کند.
چهار. نامهربانیم ما و به نامهربانی کردن عادت کردهایم؛ به نامهربانی دیدن تن دادهایم و راضی شدهایم. این را در حالی میگویم که مدتیست خودم را بردهام زیر ذرهبین و به بیرحمانهترین شکل ممکن خودم را سیبل کردهام و دارم جوری خودم را زخمی میکنم که انگارنهانگار که این منام، «من ِ خودم». و چه کسی عزیزتر از خودِ آدم؟ [خدا و مادر را چند لحظه ـ تا آخر این نوشته ـ بگذارید کنار لطفن] چه کسی مهربانتر از خود آدم به خودش؟ دارم بررسی میکنم چه طور شد که اینقدر نسبت به خودم نامهربان شدهام... دارم فکر میکنم اگر همینطور ادامه بدهم ممکن است برای همیشه یادم برود که باید با خودم مهربانتر باشم، و مسلمن وقتی خیرم به خودم نرسد، به هیچکس دیگری هم نخواهد رسید. باید بروم با خودم مهربان بشوم دوباره. نامهربانی حق هیچکس نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر