۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

گویا از خواص لاینفک شب‌نشینی‌های دخترانه این باشد که وقتی ساعت از سه گذشت، به حکم خاصیت آن ساعت لابد، یک پرده‌ی مرطوب شفاف بیاید بنشیند روی چشم‌های یکی‌شان؛ و آن‌یکی مجبور شود بالای منبر برود برایش و با همه‌ی وجودش، امیدوارانه، و از جایی که یقین از قلبش می‌جوشد بابت ادای دانه‌دانه این واژه‌هایش، بگوید: «داشتم چند روز پیش به رفیق‌ترینم هم می‌گفتم اتفاقن؛ ببین، انگار که همه‌ی روزهایی که به تلخی و سختی و ناسزایی گذشته، نه که قسمت واقعی تو، بل‌که ابزار و محک محکمی باشد برای درک خوش‌بختی امروزت که باور و شکر کنی‌ش هر ساعت و ثانیه.» آدمی‌زاد به راحتی قدر نمی‌شماسد، فلک انگار باید به ضرب و زور کاری کند که شکرگزاری یادش نرود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر