گویا از خواص لاینفک شبنشینیهای دخترانه این باشد که وقتی ساعت از سه
گذشت، به حکم خاصیت آن ساعت لابد، یک پردهی مرطوب شفاف بیاید بنشیند روی
چشمهای یکیشان؛ و آنیکی مجبور شود بالای منبر برود برایش و با همهی
وجودش، امیدوارانه، و از جایی که یقین از قلبش میجوشد بابت ادای دانهدانه
این واژههایش، بگوید: «داشتم چند روز پیش به رفیقترینم هم میگفتم
اتفاقن؛ ببین، انگار که همهی روزهایی که به تلخی و سختی و ناسزایی گذشته،
نه که قسمت واقعی تو، بلکه ابزار و محک محکمی باشد برای درک خوشبختی
امروزت که باور و شکر کنیش هر ساعت و ثانیه.» آدمیزاد به راحتی قدر
نمیشماسد، فلک انگار باید به ضرب و زور کاری کند که شکرگزاری یادش نرود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر