شست واژهها خیلی زودتر از خودتان از اتفاق خبردار میشود؛ درست همان وقتهایی که خودتان هیچ حواستان نبوده، واژهها آنقدر بینتان رفتوآمد کردهاند و صیقل خوردهاند که بیسروصدا یکی شدهاند. یکی از شبهایی که بیخواب شدهاید و بیدار نشستهاید به حرف زدن، واژهی منحصربهفرد خودتان را از دهانش میشنوید، کمی مکث و چند ثانیه سکوت میکنید، بعد یکدفعه مچ خودتان را میگیرید و تازه دوزاریتان میافتد که لابهلای واژههایتان چیز دیگری هم جابهجا شده است و شما نفهمیدهاید؛ جابهجا که نشده، خزیده، چنان نرم و ملایم سُر خورده که نه توجهتان را جلب کرده و نه توی ذوقتان زده. کمکم که هشیار شوید میبینید فقط واژه یکی نکردهاید، تنها واژه ندادهاید و واژه نگرفتهاید، دلی هم رفته از طرفین به طرف مقابلشان با کلمات و ایوای... واژهها رفتهاند و با خودشان دل بردهاند، دلبری کردهاند. واژهها خیلی زودتر از خودتان از اتفاق خبردار شدهاند. واژهها خودشان خبر شدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر