یک ـ خیلی سال پیش بابارضا برای انجام دادن و ندادن معاملهای مردد میشود و میرود سراغ حاجآقا حقانی تا برایش استخاره کند؛ جواب استخاره هم خیلی خوب میآید و پدربزرگ معامله را انجام میدهد، ولی نهتنها سود نمیکند که اتفاقن متحمل ضرر هم میشود. برمیگردد سراغ آیتالله و سوال میکند که مگر نگفتید خوب است و معامله کنم، پس چه شد؟ حاجآقا سوال میکند: تو ضرر کردی؟ بابارضا جواب میدهد که بله ضرر کردم. میپرسد طرف معامله چه؟ او هم ضرر کرد؟ پدربزرگ میگوید که نه، اتفاقن سود معامله را او برد. بعد حاجآقا جواب میدهد خب خوبی و خیر معامله همین بوده، تو باید وسیله میشدی که به زن و بچهی طرف نان برسانی؛ همیشه خیر این چیزی نیست که شما میبینید.
دو ـ بندههای خوب خدا که همهجوره با خدا حال میکنند به اینجور قصهها میگویند حکمت، آنچه خدا بهتر و بیشتر میدانسته و ما نسبت بهش جاهلیم و لابد بعدن برایمان کلیداسرارطور رمزگشایی میشود. من بهش میگویم توجیه، نه حکمت؛ توجیهی در قالب حکمت برای اینکه رابطهی عبد و معبود شکرآب نشود لابد و وگرنه کسی که استخاره میکند برای خودش و منظور مشخص خودش استخاره میکند، نه خیر و صلاح دیگری.
پ. ن: خدایا ببخش که تا اطلاع ثانوی قهرم و قدارهام را با بداخلاقی برایت چپ بستهام. تحمل کن لطفن؛ چند روز دیگر با گردن کج برمیگردم (برم میگردانی) و آشتی میکنیم. بوس فعلن. مواظب خودت باش عشقم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر