امروز موهایم را زیر مقنعه نبستهام، رویش را جمع کردهم و کلیپس زدم.
خیلی خوشحال نیستم که موهایم دورنگ شده و تکههای قدیمی هایلایتش جلوی
موهام هنوز روشنتر از بیس است. مامان دیشب گفت که بامزهست، ولی میدانم
معنی بامزه مثل «بانمک» است که به بچههای زشت میگویند، بس که رویشان
نمیشود راستش را بگویند مبادا بچه یا مامانبابایش بهشان بربخورد.
موهایم را زیر مقنعه باز گذاشتهم و هربار که از اتاق میخواهم بیرون بروم کمی پشت در مکث میکنم، صف سربازهای پریشان نافرمان را با دستم مرتب میکنم و دمشان را میگیرم و میگذارم توی یقهام که زیر مقّرشان به کمین هیچکس بمانند. وقتی داشتم جلوی آینهی دستشویی مقنعهام را مرتب میکردم خانم ح. که داشت وضو میگرفت گفت: با لاک وضو گرفتم! خندهاش را که قطع کرد پرسید: راستی تو ازدواج کردی؟ نامزد؟ انداختم به شوخی: از دیروز تا حالا یعنی؟ نه! و ایستادم از ربط خشکی پوست و سرما لکچر دادم بلافاصله که سوالش را بشورد و ببرد پایین؛ مثل چایی بعد از کلهپاچه که بعضیها تویش چند قطره آب لیموترش هم میچکانند و عجیب هم موثر است اتفاقن.
برمیگردم به اتاق که از دیروز تا حالا هیچکسی آهوخانوم را از جایش تکان نداده و به آبدارخانه نبردهاست که با چایی برش گرداند. دوباره زمستان شده و باد از پنجرهی باز پشت سرم میدود بین سربازهایی که فرمان «آزادباش» شنیدهاند و هر دستهشان روی خط فرضی بینالکتفین ولو شدهاند و سرگرم کاری هستند احتمالن. باد تند و محکم شیطنت میکند و کاسه و کوزهی همهشان را به هم میریزد.
موهایم را زیر مقنعه باز گذاشتهم و هربار که از اتاق میخواهم بیرون بروم کمی پشت در مکث میکنم، صف سربازهای پریشان نافرمان را با دستم مرتب میکنم و دمشان را میگیرم و میگذارم توی یقهام که زیر مقّرشان به کمین هیچکس بمانند. وقتی داشتم جلوی آینهی دستشویی مقنعهام را مرتب میکردم خانم ح. که داشت وضو میگرفت گفت: با لاک وضو گرفتم! خندهاش را که قطع کرد پرسید: راستی تو ازدواج کردی؟ نامزد؟ انداختم به شوخی: از دیروز تا حالا یعنی؟ نه! و ایستادم از ربط خشکی پوست و سرما لکچر دادم بلافاصله که سوالش را بشورد و ببرد پایین؛ مثل چایی بعد از کلهپاچه که بعضیها تویش چند قطره آب لیموترش هم میچکانند و عجیب هم موثر است اتفاقن.
برمیگردم به اتاق که از دیروز تا حالا هیچکسی آهوخانوم را از جایش تکان نداده و به آبدارخانه نبردهاست که با چایی برش گرداند. دوباره زمستان شده و باد از پنجرهی باز پشت سرم میدود بین سربازهایی که فرمان «آزادباش» شنیدهاند و هر دستهشان روی خط فرضی بینالکتفین ولو شدهاند و سرگرم کاری هستند احتمالن. باد تند و محکم شیطنت میکند و کاسه و کوزهی همهشان را به هم میریزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر