۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

«و به ناگهان خانه، میدان‌، خیابان‌ها، شعر و باغ‌ها... از فنجانی چای سر بر می‌آورند»*


باید بنویسم. باید بنویسم از عطر چایی لاهیجانی که باید با هم بخوریم. باید بنویسم تا یادمان بماند چای نخورده‌مان سه بار یخ خواهد کرد، و هر سه بار کافه‌چی خوش‌اخلاقی خواهد بود که عین هر سه بار، مهربان کنار میزمان حاضر شود و فهمیده نگاه‌مان کند و با لب‌خند بگوید «الان براتون عوض‌ش می‌کنم.» و برود. باید بنویسم که چای را حتا اگر لاهیجان باشد چه‌قدر دوست ندارم، اما باید بدانی آن چای که با تو یخ کند حسابش از همه‌ی چای‌های عالم سواست.
باید بنویسم از چایی لاهیجانی که باز باید با هم بخوریم.


* به گمانم این جمله از پروست باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر