۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

دختر داشت معصومیت لباس سفید را با کمک مرد می‌کشید توی ماشین گل‌زده‌ای که همه دست‌زنان و جیغ‌زنان و هلهله‌کنان دورش جمع شده بودند و منتظر بودند تا راه بیافتد... «تو که جون ِ منی، عمر منی» و ماشین راه افتاد. در خلوت ماشین دختر خسته به پسر لبخند می‌زد و با دست چپش اشاره می‌کرد که دوباره دور میدان آزادی را بچرخد... «کویرم و انگار که بارون منی» دختر به دور دوم و سوم و چهارم هم راضی نشده بود؛ دختر گفته بود شب عروسی مامان‌اینا بابا مامان را سه بار دور میدان آزادی چرخانده، ما باید بیش‌تر بچرخیم پس! تازه آن موقع روی برج نوربازی هم نبوده، دل‌ت می‌آید نچرخیم؟ ببین برج آزادی را وقتی آن‌طور لامذهب بنفش می‌شود و باز هم خندیده بود. دندان‌های سفید پسر از شدت خنده پیدا بود... «تو تموم عشق این دیده‌ی گریون منی» و ماشین گل‌زده فید شده بود به عکس‌های بچگی‌شان، عکس‌های مدرسه‌شان، فارغ‌التحصیلی، کوه‌ها و پیک‌نیک‌ها و بعدترش سفرهای دونفره‌ی سکرت‌شان و رسیده بود به عکس‌های نامزدی... داشت می‌خواند «تویی نبض خوب تکرار» و دختر توی بغل پسر جابه‌جا شد، بیش‌تر فرو رفت. پسر که قدش بلندتر بود، کمی سرش را خم کرد و موهای دختر را بوسید... «دلمُ از من گرفتی، نمی‌دونی چه قشنگ بود اشتباهت». تله‌ویزیون را خاموش کرد. دختر را محکم‌تر به خودش فشرد.



|کویر ـ شهرام صولتی| ـ |تهیه‌کننده: رادیو نعنا|

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر